جمع واژۀ مثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) : تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر هر زمان سر بفرازم بمیان امثال. فرخی. زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال. فرخی. به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان). ترا تحمل امثال ما بباید کرد که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ. (گلستان). امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری. سعدی. حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به مثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مِثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) : تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر هر زمان سر بفرازم بمیان امثال. فرخی. زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال. فرخی. به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان). ترا تحمل امثال ما بباید کرد که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ. (گلستان). امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری. سعدی. حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به مِثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ امثل بمعنی مشابه و نظیر است یا جمع واژۀ امثال که جمع واژۀ مثل است و بمعنی همسران استعمال میشود. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ امثل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نظایر.
جَمعِ واژۀ اَمثَل بمعنی مشابه و نظیر است یا جَمعِ واژۀ امثال که جَمعِ واژۀ مثل است و بمعنی همسران استعمال میشود. (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ امثل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نظایر.
جمع واژۀ مثیل مصغر مثل، گویند: امیثالهم یریدون ان المشبه به حقیر کما ان هذا حقیر. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از حق سبحانه و تعالی. (آنندراج). خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مُثَیْل مصغر مثل، گویند: امیثالهم یریدون ان المشبه به حقیر کما ان هذا حقیر. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از حق سبحانه و تعالی. (آنندراج). خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
بجای آوردن فرمان. (مصادر زوزنی). فرمانبرداری. (غیاث اللغات). فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فرمان بردن: بندگان را از امتثال چاره نیست. (تاریخ بیهقی). بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. (کلیله و دمنه). هرچه آید بدان مثال از تو نبود امتثال را تأخیر. سوزنی. همه حکم او را امتثال نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان این مثال به امتثال تلقی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). گفت روبه جستن رزق حلال فرض باشد از برای امتثال. مولوی. کمینه بنده از امتثال و انقیاد چاره ندید. (جامع التواریخ رشیدی). غلامان احوص بدان امتثال نمودند. (تاریخ قم).
بجای آوردن فرمان. (مصادر زوزنی). فرمانبرداری. (غیاث اللغات). فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فرمان بردن: بندگان را از امتثال چاره نیست. (تاریخ بیهقی). بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. (کلیله و دمنه). هرچه آید بدان مثال از تو نبود امتثال را تأخیر. سوزنی. همه حکم او را امتثال نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان این مثال به امتثال تلقی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). گفت روبه جستن رزق حلال فرض باشد از برای امتثال. مولوی. کمینه بنده از امتثال و انقیاد چاره ندید. (جامع التواریخ رشیدی). غلامان احوص بدان امتثال نمودند. (تاریخ قم).
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
نام وی بعنوان پادشاه شنعار متحد کدرلاعمر در تاراج ممالک غربی در سفر پیدایش کتاب مقدس آمده است و از قراین مستفاد می شود که او حامورابی یا آمورابی پادشاه بابل است که در سنۀ 1975 قبل از میلاد به تخت سلطنت نشست و 55 سال سلطنت کرد. ابتدا قلمرو حکمرانی وی کوچک بود ولی تقریباً در سیزدهمین سال پادشاهی خود لارسا رااز الاتیه جدا کرد و خود را مالک الرقاب بابل ساخت وبرای آبادانی ملک و آسایش خود زحمت کشیده قنوات را مرمت و مجراهای تازه احداث کرد، قلاع و استحکامات شهررا کامل ساخت و قوانین را اصلاح کرد. در حقیقت وی اولین قانون گذاری است که معلوم بشر شده است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به همین کتاب و حامورابی شود
نام وی بعنوان پادشاه شنعار متحد کدرلاعمر در تاراج ممالک غربی در سفر پیدایش کتاب مقدس آمده است و از قراین مستفاد می شود که او حامورابی یا آمورابی پادشاه بابل است که در سنۀ 1975 قبل از میلاد به تخت سلطنت نشست و 55 سال سلطنت کرد. ابتدا قلمرو حکمرانی وی کوچک بود ولی تقریباً در سیزدهمین سال پادشاهی خود لارسا رااز الاتیه جدا کرد و خود را مالک الرقاب بابل ساخت وبرای آبادانی ملک و آسایش خود زحمت کشیده قنوات را مرمت و مجراهای تازه احداث کرد، قلاع و استحکامات شهررا کامل ساخت و قوانین را اصلاح کرد. در حقیقت وی اولین قانون گذاری است که معلوم بشر شده است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به همین کتاب و حامورابی شود
درباره کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرفت در این بین حیض بروی عارض شد و بدون انجام کار برگشت. (از المرصع)
درباره کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرفت در این بین حیض بروی عارض شد و بدون انجام کار برگشت. (از المرصع)